مسلما وقتی مردی مجرد باشد آن انگیزه و نیازی که در زمان متاهل بودن باید داشته باشد را ندارد. و وقتی متاهل می شود هم بدون تشویق و تحسین و اینکه حس کند همراهی دارد که او را عاشقانه دنبال می کند و حاضر است برایش فداکاری کند، باز هم انگیزه لازم برای کار کردن را نخواهد داشت. و این طور است که وقتی از دور نگاه می کنی می بینی یک زوج بعد از زندگی مشترک مثلا در مدت 10 سال هیچ پیشرفتی نداشته اند و فقط درجا زد اند. این پیشرفت نکردن ها دلیلی جز غرور و همراهی نکردن زن و در نتیجه کم شدن اعتماد به نفس مرد و عدم انگیزه برای کار کردن ندارد.


دوستی دارم که با پسر عمویش که سالها عاشق هم بودند بالاخره عقد کرد. در زمانی که عقد کردند دوستم سر کار می رفت و همسرش بی کار بود. آنها در دو شهر مختلف زندگی می کردند. بعد از حدود شش ماه شوهرش بیماری عصبی معده گرفت و حدود سی کیلو وزن کم کرد.


هر چه خانواده شوهرش به او می گفتند که کارت را ول کن بیا در کنار همسرت بمان. او اکنون بیمار شده ... ولی دوستم بخاطر اینکه برای پیدا کردن آن کار زحمت کشیده بود و کارش را دوست داشت قبول نمی کرد. ناگفته نماند که خانواده دختر هم مخالف بودند که او کارش را رها کند و همش می گفتند هنوز عروسی نکرده اند و نمی خواهند که او کارش را رها کند. همین شد که تا 5-4 سال این روند ادامه داشت و هیچ پیشرفتی در زندگی آنها اتفاق نمی افتاد. این موضوع شدیدا باعث افسردگی دوستم شده بود که در زندگی بلاتکلیف مانده بود.


طلاق هم اوضاع را بدتر می کرد و او را سر خورده تر و افسرده تر می کرد. این شد که بعد از 5 سال تصمیم گرفت مسیرش را تغییر دهد. استعفا کرد و به شهر همسرش رفت. همین که در کنار او بود و به او امید می داد برای آینده و برایش آشپزی می کرد و در کنارش بود. در کارهای خانه به مادر شوهرش کمک می کرد و با خواهر شوهرش صمیمی بود. این همدلی و همراهی خود بزرگترین دلیل بود تا همسرش توانست در کمتر از دو سال زندگی را جمع و جور کند و دوستم عروس شد و به خونه خودشون رفتند.


بنابراین همدم بودن، در کنار بودن، تشویق کردن و محبت و احترام به همسر و خانواده همسر نقش پر رنگی دارد که به همسرت امید بدهی که بتواند زندگی را اداره کند.