وقتی زندگی مدرن را با سبک سنتی مقایسه می کنیم زنان در زندگی مدرن بیشتر از قالب خودشان خارج شده اند تا مردان. در زندگی سنتی مرد بیرون از خانه کار می کند و برای استراحت و روزهای تعطیل در خانه است یا با خانواده اش برنامه می گذارد. او هویت خود را با کار و موقعیت اجتماعی اش تعریف می کند.


زن در زندگی سنتی در سن پایین ازدواج می کند. تعدادی فرزند می آورد (معمولا 4 یا بیشتر) و هویت خود را با همسر و فرزندانش تعریف می کند. پدرم قبل از ازدواجم همیشه می گفت اگر مرد را در زندگی به عنوان راننده ماشین تعریف کنیم زن نقش کمک راننده را بازی می کند. بله زن تابع است و همین تابع بودن است که به او حس امنیت و داشتن سرپناه و تکیه گاه را می دهد.

در دنیای مدرن دختر را از ابتدا به مدرسه می فرستند و سرش را تا 18 سالگی گرم می کنند. سپس در کنکور همپای پسران شرکت می کند و والدینش به درس و تحصیل او همپای پسران اهمیت می دهند، سپس دانشگاه می رود و در رشته های مختلف پزشکی، ادبی، مهندسی و ... همپای پسران درس می خواند بعد چون درس خوانده احساس می کند که باید از درسی که خوانده و زحمتی که کشیده استفاده کند و سر کار می رود. در این بین ممکن است ازدواج کند یا ممکن است به قدری خود را سرگرم درس خواندن و کار کند که اصلا ازدواج را اولویت زندگی قرار ندهد.


اول: فرض می کنیم ازدواج می کند. به این ترتیب مسیولیت های یک زن خانه هم به او اضافه می شود مانند غذا درست کردن، نظافت، پذیرایی از مهمان ها و ... به این ترتیب تا حالا علاوه بر اینکه مانند همکاران مردش صبح تا عصر سر کار است یک سری مسیولیت های در خانه هم دارد و ساعات استراحت او کم می شود. به ازای هر یک ساعتی که خانه نبوده پس از بازگشت به خانه باید تاوان پس بدهد. پس از بچه دار شدن که مسیولیت ها چندین برابر شده و ساعات استراحتش چندیدن برابر کم می شود. از خانه بیرون رفتن او به صورت مداوم باعث می شود که مردان زیادی را ببیند و به این ترتیب شوهرش از چشمش می افتد. از طرفی پول در می آورد و بنابراین احساس نیاز او به شوهرش کم می شود و این موضوع هم دلیل بر افزایش کشمکش با همسرش می شود. ادامه دادن این روند خسته کننده و پر کشمکش باعث می شود که او زود شکسته شده و در سن میانسالی بیماری های زیادی سراغش بیاید. باید توجه کرد که زن متاهلی که شاغل است تمایل کمتری به فرزندآوری دارد و به این ترتیب در سن میانسالی یا پس از بازنشستگی کم کم متوجه می شود که با این یک یا دو فرزند از اولویتهای طبیعی و فطری خود عقب مانده، حال فرزندانش دیگر بزرگ شده اند و احساس می کند در بزرگ کردن آنها کم وقت گذاشته و با بچگی آنها بچگی نکرده است.


دوم :حال شرایطی را در نظر می گیریم که خانم ازدواج نکرده. سنش کم کم بالا می رود خودش را با  دوستانش که ازدواج کرده اند و بچه دارند مقایسه کرده و به آنها حسادت می کند. نیازش به جنس مخالف یا تامین نشده یا به نوعی در این مدت توسط مردی از او سو استفاده شده که این باز هم او را افسرده تر می کند. لباس عروس بر تن نکرده، همسر و فرزندی ندارد و به این ترتیب از هویتی که طبیعت و فطرتش برای او تعریف کرده محروم است و جرات گفتن مشکلاتش را  به دیگران ندارد.


پس بیایید خودمان را گول نزنیم. تنها را نجات زن از سرگشتگی دنیای امروز بازگشت به سنت هاست.


برای مقاله مقایسه آسیب زنان و مردان پس از طلاق اینجا کلیک کنید.